انسانها

هیچ اندیشه ای زشت نیست؛ 
اندیشه ای که اجبار شود زشت میشود
هیچ فردی زشت نیست؛ 
فردی که زیبا نیاندیشد زشت میشود
انسانها همه با محبت اند؛
انسانی که اراده اش را تحمیل میکند، ظالم است
انسانها همه عاشقند،
انسانی که نیاموخته عشق بورزد، بیتفاوت است
انسانها همه خوشبخت اند؛
انسانی که دررویای خوشبختی دیگران بسرمیبرد، احساس بدبختی دارد
انسانها همه شادند؛
انسانی که نیاموخته شادی را لمس کند، 
افسرده و غمگین است...

زندگی را دست نخورده مگذار!

بالا رفتن سن حتمی است ...
اما اینکه روح تو پیر شود ،
بستگی به خودت دارد ... !
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ ...
ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺖ ﺑﻨﻮﺵ ...
ﻣﺒﺎﺩﺍ ! ﻣبادا ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ دوست من...
پایان آدمیزاد
نه از دست دادن معشوق است
نه رفتن یار
نه تنهایی...
هیچکدام پایان آدمی نیست!
آدمی ان هنگام تمام میشود که دلش پیر شود
دلتان همیشه جوان....

سقوط=شروع زندگی

, تغییر نگاه به زندگی باید از ذهن شروع شود، یادمان باشد سنگها نه خرده حسابی باپاهای لنگ دارند نه قرار و مداری با پاهای سالم! پس باورهای اشتباه را کنار بگذاریم … هر سقوطی پایان کار نیست… باران را ببین، سقوط باران قشنگترین "آغاز" است.

بیاییم متفاوت باشیم

همسفر! 
در این راه طولانی، که ما بی‌خبریم و چون باد می‌گذرد، بگذار خرده اختلاف‌هایمان باهم، باقی بماند. 
خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم؛ مطلقاً یکی. 
مخواه که هرچه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم 
و هرچه من دوست دارم، به همان گونه، مورد
دوست داشتن تو نیز باشد. 

مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه‌ی نگاه کردن را. 
مخواه که انتخاب‌مان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویامان یکی. 
همسفر بودن و هم‌هدف بودن، ابداً به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست 
و شبیه شدن، دال بر کمال نیست، بل دلیل توقف است. 

عزیز من! 

دو نفر که سخت و بی‌حساب عاشق‌ هم‌اند و عشق، آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، 
واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند!
اگر چنین حالتی پیش بیاید باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق. یکی کافی است.
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است؛ اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

عزیز من! 

اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد،
بگذار فرق داشته باشیم، بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم، بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید.
بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هرچیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم؛ 
اما نخواهیم که بحث، مارا به نقطه‌ی مطلقاً  واحدی برساند.

بحث باید مارا به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل.
بیا بحث کنیم، بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم، بیا کلنجار برویم؛ 
اما سرانجام نخواهیم غلبه کنیم و این غلبه منجر به آن شود که تو نیز چون من بیندیشی یا به عکس.
مختصری نزدیک شدن بهتر از غرق شدن است، تفاهم بهتر از تسلیم شدن است.
من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم 
و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم بی‌آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.

عزیز من!
دونیمه، زمانی به راستی یکی می‌شوند و از دو «تنها» یک «جمع کامل» می‌سازند که بتوانند کمبودهای هم را جبران کنند،
نه آنکه عین مطلق هم شوند، چیزی بر هم مضاف نکنند و مسائل خاص و تازه‌ای را پیش نکشند؛ 
پس بیا تصمیم بگیریم که هرگز عین هم نشویم.
بیا تصمیم بگیریم که حرکات‌مان، رفتارمان، حرف‌زدن‌مان و سلیقه‌مان، کاملاً یکی نشود 
و فرصت بدهیم که خرده اختلاف‌ها و حتی اختلاف‌های اساسی‌مان، باقی بماند 
و هرگز، اختلاف نظر را وسیله‌ی تهاجم قرار ندهیم…

عزیز من! بیا متفاوت باشیم!

لذت زندگی

لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ !
از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم. 
در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم. 
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:
ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ..
ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ...

دوشت داشتن و جای خالی...

"دوست داشتن" عضوی از بدن است، درست است که همه فورا به فکر "قلب" میافتند ولی من میگویم که "دوست داشتن" دندان آدم است! دندان جلویی که هنگام لبخند برق میزند... حالا تصور کنید روزی را که "دوست داشتن" آدم درد میکند! آرام و قرار را از آدم میگیرد! غذا از گلویت پایین نمیرود، شبها را تا صبح به گریه می نشینی... آنقدر مقاومت میکنی تا یک روز میبینی راهی نداری جز اینکه دندان "دوست داشتن"ات را بکشی و بیاندازی دور.... بعد... حالا.... دندان دوست داشتن را که کشیده باشی، حالت خوب است، راحت میخوابی، راحت غذا میخوری و شبها دیگر گریه ات نمیگیرد ولی... همیشه جای خالی اش هست، حتی وقتی از ته دل میخندی!

دل نبند!

دل نبند!
" پایان " قصه ی دلبستگی
" آغاز " زمین خوردن توست
.
. هرگز تمامت رابرای کسی رو نکن,بگذارکمی دست نیافتنی باشی,آدمها تمامت که کنندرهایت میکنند

. دلبستگی ها وام هایی هستند با بهره های سنگین! 
به همین دلیل میگویم دل نبند: اگر بستی محکم نبند!
او میرود…
تو میمانی و یک گره کور!!!؟

خدا و دل آرام

خدایا دل های ما را دریایی کن یه سنگ انداختم تو دریا.... جالب بود دریا اصلأ به روی خودش نیاورد که سنگی به سمتش پرتاب شده!! یاد خودم افتادم که چه زود با یه حرف یا رفتار کوچیک ناراحت میشم! از اون روز یادم موند... که آدم وقتی بزرگ بشه و عمیق، بزرگترین مشکلات رو هم در خودش غرق میکنه، نه اینکه خودش غرق مشکلات بشه! یادمان باشد،، بزرگترین اقیانوس ، آرام است،،،،!

دعاا

اگرقرار باشد خوبی ما، وابسته به رفتاردیگران باشد..
این دیگرخوبی نیست؛
بلکه معامله است..

می شود پروانه بود و به هرگلی نشست..
اما بهتراست مهربون بود
وبه هردلی نشست..

میگویند هر وقت دلت برای کسی تنگ شد نگاهش کن" نبود صدایش کن" نشنید دعایش کن..

تنهااام

من خیلی تنهام! منظورم از خیلی یعنی،تنهاتر از من خود منم! دلم از همه گرفته است،حتی از خاطرات تلخی که در ذهن من رژه میروند و خاطرات شیرینی که امروز تمام شده اند و جای خالی شان مرا عذاب میدهد... خدا هم فقط می نگرد. فقط نگاه میکند،آه مرا نمی شنود... این افکار شوم مانند تیغه ی برنده ی چاقو سرتاسر دل کوچک مرا در برگرفته اند و آه مرا از اعماق وجودم در صدای سرد و جهنم شده ام،میشکنند و شدم... نه همدلی و نه همراهی؛خودم هستم و کتاب های ساکتم و ماژیک های شادم که هیچ کدام غم مرا درک نمی کنند حتی این خودکار مشکی پوشیده هم حال مرا نمی فهمد،چرا که از ابتدا مشکی بوده و خاصیتش این است و حال مرا طبیعی می پندارد.و من تنها در اتاق به ساعت هایی که گرد بر گرد هم می آیند و می روند خیره شده ام... فقط از خدا، خدایی میخواهم... خدایا! برایم خدایی کن...

ساعت زندگی

ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن !!! یا خواب میمانی ... یا عقب.... هیچ مدرسه ای بالاترازتجربه نیست ... افسوس که... شهریه ای گران دارد. ...عمر...

آدمهای...

، برای حذف ادم های سمی از زندگیتان هیچ گاه احساس گناه و خجالت و پشیمانی نکنید...
فرقی نمیکند،از بستگانتان باشد یا عشقتان یا یک اشنای تازه...
مجبور نیستید برای کسی که باعث رنج و احساس حقارت در شما میشود جایی باز کنید...
جدایی ها تلخند و ازار دهنده!
اما از دست دادن کسی که قدر شما را نمیداند و به شما احترام نمیگذارد 
در حقیقت منفعت است نه خسارت...
هرگز سعی نکنید کسی را متوجه ارزشتان کنید...
اگر فردی قدر شما را نمیداند این یعنی لیاقت شما را ندارد
به خودتان احترام بگذارید و با کسانی باشید که واقعا برای شما ارزش قائلند.

تو خوب باش!

ﻳﻜﻲ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺖ ...
ﺩﻡ ﻧﺰﺩﻡ !

ﻳﻜﻲ ﺻﺪﺍﻗﺘﻢ ﺭﺍﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ...
ﺳﻜﻮﺕ ﻛﺮﺩﻡ !

ﻳﻜﻲ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺭﺍﺑﻪ ﺑﺎﺯﻱ ﮔﺮﻓﺖ ...
ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻛﺮﺩﻡ!

ﺍﺯﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ...
ﺩﻧﻴﺎ جاییست ﻛﻪ ﺍﮔﺮﻣﺜﻞ ﺑﻘﻴﻪ ﻧﺒﺎﺷﻲ ...
ﻟﻪ ﻣﻴﺸﻮﻱ !

ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻣﺜﻞ ﺑﻘﻴﻪ ﺑﺎﺷﻢ ...
ﮔﻔﺘﻨﺪ . "ﺗﻮﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ"!!

کفش و تاج!

مردی در مجلسی گفت: زن مثل کفش است!
هر وقت کهنه شد میشود آن را عوض کرد و یک نو به پا کرد!
حکیمی در ان میان نشسته بود.
گفت: حرف این مرد کاملا درست است!
برای مردی ک خود را در حد پا بداند زن همچون کفش است.
اما مردی که خود را چون پادشاه ببیند زن همچون تاج است!