اسیر عشق

به نام خدای دل شکسته ها


سلام دوستان به وب خودتون خوش آمدید. نه نه ... خواهش میکنم ، از این وب خارج نشید . احساس غریبیگی نکنید محفل بی ریاست و دور هم جمعیم. امیدوارم دور هم خوش بگذره. درضمن خواهش میکنم نظر هم بدهید.



اسیرعشق: 

 

هیچ گاه عشق ر ا باور نداشتم و با عشق بازی میانه ی خوبی نداشتم و عشق هم

هیچگاه در قلبم خانه نکرد. ولی از لحظه ای که با تو همراه شدم و مسافر دیار عشق گشتم ، همه چیز عوض شد. تو با نگاه هایت واژه واژه ی زبان عشق را برایم معنا کردی و با لبخندهایت طعم شیرین بودن را. با گرمی نگاهت در عمق چشمانم ، تصویرت تا به ابد در وجودم نقش بست و شیرینی لبخندهایت  مرا از عمق جانم بیرون کشید و آن لحظه بود که فهمیدم هستی ام از آن توست. ای هستی من خواستم که تمام هستی ام را نثارت کنم ولی چه کنم تمام هستی ام تویی؟ پس مرا بخاطر دلبستگی هایم ببخش چرا که لیاقت عشقت را ندارم. چه کنم که وجودم با وجود تو معنا دارد. هستی ام در گرو نگاه توست. پس مرا با گرمی نگاهت حیات ببخش.

 

                                         نوشته شده توسط: مدیروبلاگ (نازنین کیان)       





طلسم عشق لعنتی:


از آن لحظه که اسیرم کرد، ذهنم را ، روحم را ، فکرم را ، جسمم را و همه ی هستی ام را نثارش کردم . از آن به بعد هیچگاه طعم لذت بخش آزادی را نتوانستم جایگزین طعم تلخ اکسیر عشق کنم. چرا که جادویم کرده بود. هیچ وردی نتوانست طلسمش را بشکند و قلبم را به من بازگرداند. جز اینکه هر لحظه تنها تعییر شکل می داد و رنگ عوض می کرد.



 

قاصدک عاشق:    

 

کاش قاصدکی میشدم وخود را بر دستان بادی می سپاردم و

شتابان به سویت می شتافتم و برشیشه ی سبز اتاقت بوسه میزدم

و چشم به چشمان تو می دوختم اما صد حیف

که در زمستان مجالی برای قاصدک ها نیست

بهار فصل قاصدک هاست ......

تا بهار صبر باید کرد صبر..

آه باید کشید.......

وشربت تلخ هجران را ذره ذره چشید

تا بهار صبر باید کرد و صبر




عشق


در میان علما و عرفا عشق حرف اول است

در نبرد زندگی عشق حرف اول است

کاش میشد فاصله ها را شکست

کاش میشد مرزها را گسست

کاش میشد نامرئی گشت

کاش میشد یکی گشت

 

از کجا سخن آغاز کنم که عشق مبهم ترین واژه ی سرشت خاکستر طبیعت آدمیت است ،

کاش میشد عشق را با نفرت معنا کرد. آنوقت در دنیا هیچ شکوه گری ماتم نمی گرفت

ولی تو را باعشق هم نمی توان سرود علیرضا ی من تو بالاترین دفتر طبیعت عشقی دوستت دارم

زنده بمانی جاویدان



 

پروانه ی عاشق


بیا تا دوباره دستانمان را به هم دهیم و با نگاه به افق های دور در بی کرانه های سرزمین عشق به سوی سرزمین دوستی ها پرواز کنیم.

بیا تا دوباره نگاه هایمان به هم گره بخورد و دوباره با زبان عشق ، کلمه ی دوستی و محبت را برای هم هجی کنیم.

بیا تا دوباره پا به پای هم به سوی دیار  زیباترین واژه ی هستی گام برداریم و به سوی عشقی جاوید رهسپار نیستی گردیم.

بیا تا دوباره سر بر روی شانه هایت بگذارم و با دستان مهربانت شبنم اشک هایم را از گونه های خواستار بوسه های گرمت پاک کنی.

بیا تا دوباره همدیگر را در آغوش گیریم و در آغوش گرمت پروانه وار بسوزم و خاکسترهای وجود عاشقم را تقدیمت کنم تا برای همیشه عشقم را باور داشته باشی.




 متن عاشقانه

 

لحظه نبودن نیستن ها ، اگر منت مى نهى بر کلام من ، با احترام سلامت مى گویم

 و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هدیه مى دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

دیرروز یادگارى هایت همدم من شدند و به حرفهاى نگفته من گوش دادند.

 و برایم دلسوزى کردند. البته به روش خودشان که همان سکوت تکرارى بود و

یادآورى خاطرات با تو بودن.

دست نوشته ات را مى بوسیدم و گریه مى کردم. زیبا ، به بزرگى مهربانى ات ببخش

 که اشکهایم دست خطت را بوسیدند. باز هم ستاره به ستاره جستجویت کردم.

ولى نیافتمت.

از کهکشان دلسپردگى من خسته شدى که تاب ماندن نیاوردى و بى خبر رفتى ؟

مهتاب کهکشان نیافتنى من ، آنقدر بى تاب دیدنت شده ام که دلتنگى ام را به قاصدک سپردم

 و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوى تو فرستادم.

روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را ندیدند. قاصدک هم برنگشت.

 شاید او هم شیفته نگاه مهربانت شد. باشد،

اشکالى ندارد. تو عزیزى ، اگه یه قاصدک هم از من قبول کنى ، خودش دنیایى است.

کاش یاسهایى که برایت پرپر شدند و به سویت آمدند، دوست داشتنم را برایت آواز

کنند.کاش باران بعد از ظهرهایت، تو را به یاد اشکهاى من بیندازد.

نازنین ، هر پرنده سفر کرده اى از تو مى خواند و هر غنچه اى که مى شکفد،

 نام تو را بر زبان مى آورد. نیم نگاهى به روزهاى تنهایى ام کن و

 لحظه هاى زرد و بى صداى مرا تو آبى و ترانه باران کن.

بگذار باز هم قاصدک ترانه هاى من در هواى دلتنگى تو پرواز کند.

 همین حوالى بى قرارى ها باز هم گلهاى بى تابى شکفته.

 زیبا ، امشب ، شام غریبان عاشقانه من و تو است. به

یادت مثل شمع مى سوزم و ذره ذره وجودم آب مى شود.

تو هم به یاد بى تابى هایم شمعى روشن کن و بگذار مثل من بسوزد.

مهربانى باران ، یادم کن در هر شبى که بى ستاره شد.




 جام عشق


یکبار دل از جام می ات نوشید و مست شد

ساقیا در آن قدح چه بود که دل به یکباره مست شد

یک لحظه بنوشید و یک عمر خرابت شد

یک دل در قفس بود و نثار عشقت شد




 به خاطر ....

به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو



دل خسته

خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...
خسته شدم بس که تنها دویدم...
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن...
می خواهم با تو گریه کنم ...
خسته شدم بس که...
تنها گریه کردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که تنها ایستادم




میدونی

می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.





جدایی من و تو

جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه وفریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از اشنایی



میروم

از من آزرده مشو،

میروم از خانه ی تو،

قبل رفتن تو بدان عاشق و بی تقصیرم،

تو اگر خسته ای از دست دلم حرفی نیست،

امر کن تا که بمیرم به خدا می میرم





 علیرضا 

اگه می خوای فراموشم کنی تو بذار دوباره من ببینمت

واسه ی آخرین بار توی آغوش بذار بگیرمت

اگه هنوزم می شنوی تو این صدا رو

بیا بر گرد و ببین این قلب ما رو

که دیگه غبار غم رو دل نشسته

بیا پاک کن این همه گرد و غبارو

کوچه بی تو بی عبوره کوچه چه سوتو کوره

کوچه بی تو بی عبوره این کوچه چه سوتو کوره

یادته گفتی چقدر غمگین می خونی تو بزن شاد بزن تو هم میتونی

حالا این جا غمو با شادی میخونم تا بگم بی تو من نه شاد نمیمونم

کوچه بی تو بی عبوره کوچه چه سوتو کوره

کوچه بی تو بی عبوره این کوچه چه سوتو کوره