حرف...

سلام همراهان عزیز...ممنون از کسانی که جویای حالم بودن...


برگشتم به وبلاگ....هیچوقت فکر نمیکردم‌برگردم



.....


من تبدیل به انسان غمگینی شدم که قلبش تیره شده....


اگه هستم برای خالی کردن زخمامه...اگه مینویسم نه قضاوت کنید نه نصیحت....فریاد در عین ناباوری و‌سکوت شیرینه

......


نظراتتون رو اگه‌مساعد بودم تایید میکنم


..‌مخلص همگی.......دختری از جنس طلا.خخخ(به قول بر و بچه های‌سجادی) یاعلی مدد 

تلخم...

شاد بنویس...!!


گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...


گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که... 


گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی... 


گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود... 

گاهی دلگیری...شاید از خودت.


@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.@.


می گویند : شاد بنویس...!!

نوشته هایت درد دارند...!!

و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!!

گوشه ی خیابان شاد میزد...!!

اما با چشمهای خیس...!